بهرام بیضایی، ادیب، پژوهشگر، نویسنده و کارگردان شناخته شده فرهنگ و هنر ایران، ۵ دی ۱۴۰۲ در حالی پا به ۸۵ سالگی گذاشت که همچنان دور از وطنش به آفرینش ادبی، فرهنگی و هنری مشغول است. او پیش از همهگیری ویروس کرونا تمرینهای اجرای نمایش تازهای به نام «داش آکل به گفتۀ مرجان» را در دانشگاه استنفورد آمریکا آغاز کرده بود که با آغاز همهگیری بیماری به ناچار متوقف شد و هنوز فرصت ازسرگیری تمرینهای اجرایش فراهم نشده است. نمایشنامۀ «داش آکل به گفتۀ مرجان» از آثاری است که بهرام بیضایی در خارج از ایران نوشته است.
تابستان امسال در سیزدهمین سال اقامت آقای بیضایی در خارج از ایران، یکی از نمایشنامههایش با نظارت او از سوی نشر بیشه در آمریکا منتشر شد؛ نمایشنامه «مجلس شبیه در ذکر مصائب استاد نوید ماکان و همسرش مهندس رُخشید فرزین» که پیشتر به مدت ۲۴ شب، در تیر و مرداد سال ۱۳۸۴ امکان اجرا در ایران پیدا کرد و همزمان با تنفیذ محمود احمدینژاد در مقام رئیس جمهور آن زمان ایران اجرایش بهرغم استقبال گسترده مخاطبان متوقف شد.
این نمایشنامه درباره یکی از مهیبترین تحولات سیاسی و اجتماعی تاریخ معاصر ایران، قتل حکومتی روشنفکران و نویسندگان ایرانی است.
در نمایشنامه «مجلس شبیه …»، نوید ماکان، استاد اخراجی دانشگاه همراه همسر معمارش کابوسهای مشابهی از تعقیب و حضور مداوم سه مرد پالتوپوش و بیچهره میبینند. تلاشهای این زوج برای رهایی از کابوس حضور این افراد از جمله با مراجعه به کلانتری و روانشناس بینتیجه میماند. پایان تلخ این نمایشنامه که در ۲۰ پرده روایت میشود، به واقعیت پیوستن کابوسهای مرگ استاد نوید ماکان است.
علی عمرانی، مژده شمسایی، حسین محباهری، مریم بوبانی، مهدی میامی، فهیمه رحیمنیا و مهرداد ضیایی بازیگران نمایش «مجلس شبیه …» در اجرای سال ۸۴ آن در سالن اصلی تئاتر شهر تهران بودند. موسیقی آن را هم محمدرضا درویشی ساخته بود. بیش از ۱۴ هزار نفر تماشاگر آن اجرا بودند.
۱۸ سال پس از توقف اجرای نمایش «مجلس شبیه …»، بهرام بیضایی در پادکست «صحنۀ» رادیو فردا به صحبت درباره این نمایشنامه و اجرایش پرداخت.
آقای بیضایی ۷ سال پس از وقوع قتلهای زنجیرهای دستکم در دو اثری که شما در سال ۱۳۸۳ نوشتید (فیلمنامه «ماهی» و نمایشنامه «مجلس شبیه …») قتلهای زنجیرهای مضمون آثارتان شدند. چه شد که در آن مقطع زمانی اتفاق قتلهای زنجیرهای، چنین نمودی در آثار شما پیدا کرد؟
باید بگویم که این اصلا در من بریده نشده بود که بخواهد دومرتبه نمود پیدا کند. همچنان بود. منتهی شاید موقعیتش فراهم نبود که بشود منتشر کرد یا بشود روی صحنه برد یا بشود کاری شبیه اینها کرد. من بیشترِ این اشخاص را میشناختم. بیشتر آنها را دور یا نزدیک میشناختم. با بعضیها دوست خیلی نزدیک بودم. نمیتوانست تمام شده باشد که دو مرتبه در یک سال دیگری شروع بشود. درنتیجه بود. به محض اینکه فکر کردم که شاید بشود الان، این منتشر بشود یک انگیزهای شد برای نوشتن. نوشتم که البته باز هم نشد، یعنی «ماهی» چاپ نشد در ایران. و نمایش «مجلس شبیه …» هم بعد از ۲۴ شب اجرای سراسر کشاکش قطع شد. البته جای حیرت است که چطور [اجرا] شد. به خاطر تغییراتی که در انتخابات شد و یک گروهی رفتند و یک گروه دیگر آمدند.
روایت نمایشنامه «مجلس شبیه …» همان طور که در نامش هم آمده در لحظات مختلفی یادآور تعزیه است. انتخاب این شیوه روایتی چه دلیلی داشت؟ به ماهیت به شدت غمبار واقعه قتلهای زنجیرهای مربوط بود؟
تعزیه از روزی که من دربارهاش کار کردم و اولین بار که تعزیه دیدم در گیلیارد دماوند با من بود و همیشه فکر میکردم که چگونه میشود تعزیه امروزی داشت. تعزیهای که راجع به قدیسان، اولیا، اشقیا و غیره نباشد و راجع به مردم امروز باشد. برای این انتخاب نشده برای این نمایشنامه. با من بوده. در نمایشنامههای قبلی من هم گاهی به کار رفته، بدون اینکه خودم بخواهم. یعنی بدون اینکه انتخاب کرده و تصمیم گرفته باشم. مهمترینش یا شاید اولین مهمترینش، «ندبه» است. قبل از آن هم البته در «دیوان بلخ» و غیره بود. ولی در «ندبه» رسما در واقع یک صحنه اصلا تعزیه وارد میشود.
و تعزیه ضمنا گفتم که منظورم به عنوان نمایش است نه به عنوان داستان دینی. چون ما میدانیم که قدیمترین نمونه تعزیهای که تصویری از آن داریم، برای هفت قرن قبل از میلاد است. در مفرغهای لرستان یک قطعهای هست که من در صفحه اول کتاب «هزار افسان کجاست» آن را چاپ کردم. همان دایرهای که باید داخل آن داستان اتفاق بیفتد و در سه سطح اشقیا، اولیا و مردمِ در حال رنج دیدن، کسانی که دارند زنجیر میزنند [دیده میشوند]. و داستان می دانید چیست؟ داستان جنگ فریدونِ گاوسوار و شاه دیو یا شاه ایزدِ خشکسالی. که عجیب هم هست، عجیب هم نیست البته، که در کتاب آسمانی ناتیاودا، کتاب سانسکریت کهن، گفته میشود بهاراتای دانا، بهاراتامونی، اولین نمایش آسمانی را روی صحنه برد و داستانش جنگ مار اژدهای خشکسالی با ایندره، ایزدِ باروری است. تعزیه عینا همین داستان است. فریدون و ضحاک هم عینا همین داستان است. میخواهم بگویم این بسیار کهنتر از آن است که ما فکر میکنیم و اگرچه بعدا رنگ دینی به خود گرفته، ولی محتوا، محتوای کهنتری است از هر دینی. و بیشتر به معیشت روزمره مردم یعنی باروری مربوط است.
من وقتی تعزیه در ذهنم آمد فکر میکردم که چطور میشود یک تعزیه امروزی داشت. فکر میکنم «ندبه» یک تعزیه امروزی است. تصمیمی نگرفته بودم. این فکر در من پخته شد و این گونه خودش آمد، بدون اینکه من خیلی دنبالش بگردم. در «مجلس شبیه …» هم همین طور است. من فرم را انتخاب نمیکنم. در واقع موضوع، فرم را با خودش میآورد.
در بخشی از نمایشنامه، شخصیت روانشناس به استاد نوید ماکان میگوید «چرا در برابر میل همگانی به فراموشی، شما باید حافظۀ این دوران باشین استاد؟» این قطعیت در وجود «میل همگانی به فراموشی» از کجا میآمد؟ آیا احساس میکردید تمایلی در جامعۀ آن زمان ایران برای فراموشی اتفاق قتلهای زنجیرهای وجود داشت؟
اولین روزی که جمع شدیم تا نمایشنامه را بخوانیم، یکی از کسانی که قرار بود در نمایش بازی کند، در پایان گفت که خب اینکه کهنه شده است. من پُشتم لرزید. یعنی همچنان که شما گفتید ۷ سال فقط و کهنه شده؟
نمیخواهم بگویم که میل به فراموشی، همگانی است ولی میتوانم بگویم که یک میل به غربالِ گذشته، میل به فراموشی یک دورههایی، برجسته کردن بیجهت یک دورههای دیگری، اسطوره ساختن راجع به یک دورههایی که الان در این لحظه مناسب است و کمک میکند، به کلی لگدمال کردن یک دورههایی [وجود دارد]. این دخالت رسمی از یک طرف و میل مردم با توجه به اینکه احساس میکنند که در همه این اتفاقات نمیتوانند چیزی را عوض کنند یا اینکه نمیتوانند گذشته را عوض کنند، نمیتوانند جغرافیا را بهتر کنند، نمیتوانند آسمان را مهربانتر کنند، نمیتوانند دولت را سر عقل بیاورند و غیره و غیره وغیره.
کمکم بله فکر میکنی که هر سه روز یک بار اخبار به نظر کهنه میآید. سه روز برای مهرجویی سینه زدند و تمام شد. سه روز راجع به کیارستمی و بیمارستان و سهلانگاری حرف زدند و تمام شد. الان دیگر اصلا کسی صحبتش را هم نمیکند. این میل به فراموشی، یکی از وحشتناکترین چیزهایی است که هر کسی توانسته از آن استفاده کند تا بتواند ما را بکوبد و ما را تبدیل کند به اینکه اول کسانی باشیم که خودمان خودمان را بکوبیم. در گذشته دور، در گذشتهای که خیلی چیزها در آن قابل اجتناب بود، میشد که تغییر داد. حالا الان ما به احساس عذاب وجدان، سعی می کنیم فقط [آن را] دور کنیم از ذهنمان. جوابی برایش نداشته باشیم، حوصلهاش را نداشته باشیم، حرفش را نزنیم و غیره و غیره.
بله، آن بازیگر، بازی کرد در نمایش. خیلی هم خوب بازی کرد، ولی حرفش مرا تکان داد. مگر ممکن است که بعد از این مدت کوتاه، بگویند این موضوع کهنه است.