هنر اعتراضی به‌مثابهٔ رستاخیر اخلاقی؛ از مشروطه تا «زن زندگی آزادی»

Screen Shot 2022-11-15 at 4.05.12 PM

این یادداشت بر آن است تا با نگاهی تاریخ‌مند به هنر اعتراضی در ایران از صدر مشروطه تا اعتراضاتِ «زن، زندگی، آزادی» در قالب موسیقی و گاه تصویرسازی آن را مرور کند.

برای نگارنده، این مطالعه از منظر دیدگاه‌های آزادی‌خواهانه مهم بوده است؛ مقولهٔ پیچیده‌ای که گذشتگان برای درک آن سخت می‌کوشیدند و جوانان امروز آن را با رفتار اعتراضی‌شان معنا می‌کنند.

در فصل نخست، پس از طرح موضوع، به آثار دوران مشروطه تا انقلاب ۱۳۵۷ می‌پردازم و در فصل دوم آثار مرتبط با اعتراضات معاصر را پیش نظر می‌گذارم با این توضیح که از میان انبوه آثاری که همچنان آفریده می‌شود، تنها آثار بیست روز اول اعتراضات «زن، زندگی، آزادی» بررسی شده است.

فصل اول: از مشروطه تا انقلاب ۵۷

از روزگار رفته حکایت

«انقلاب زمانی به وجود می‌آید که آن‌هایی که کتابخوان‌اند، می‌روند پیش آنانی که کتابخوان نیستند و می‌گویند: یک چیزی درست نیست!»

این دیالوگ در فیلم «یک مشت دینامیت»، ساختهٔ مهجورماندهٔ نابغهٔ سینما، سرجیو لئونه، زمانی گفته می‌شود که یک دهقان ورشکسته که به راهزنی روی آورده، می‌خواهد به یک ایرلندی که انقلابی حرفه‌ای است بگوید که اصلاً آرمان‌های او برایش مهم نیست.

این جمله حکایتی سرراست از دیالکتیک انقلاب‌های کلاسیک قرن بیستم به دست می‌دهد؛ همان زمانی که به ضرورتِ جبر تاریخ، خشونت انقلابی در سرنگون‌کردن نظام‌های کهن نقش بزرگی داشت و قهر انقلاب حاوی میزان بالای خشونت از هر دو سوی درگیر بود، که اغلب خوش‌آغاز و بدفرجام بوده است.

بنابراین می‌شود این دیالوگ را شروعی برای یک آغاز بی‌بازگشت در میان دگرگونی‌های قرون پیشین در نظر گرفت، چون بلافاصله پس از این‌که مردم عادی به حرف تحصیلکرده‌ها فکر می‌کردند، روند تبیینی تحول تمام می‌شد و بیشتر مردم برای تصویر آینده دست به عمل می‌زدند و از مرحلهٔ تبیین و ترغیب به منزلگاه تهییج، و از این پاگرد به پلکان صعود برای فتح ستیغ گشایش سیاسی و حتا تصاحب قدرت سوق داده می‌شدند.

ممکن است تصور شود امروز نیز به قاعدهٔ دگرگونی‌های سیاسی برای تغییر حکومت‌های استبدادی که از ایدئولوژی‌های صخره‌ای در کشورداری بهره‌ می‌گیرند، کم‌وبیش همین سرمشق دنبال می‌شود، ولی انگارهٔ امروز تحول‌خواهی در میان جوانان ایرانی این روش کلاسیک را جوری واژگون کرده که می‌شود آن را به نوعی دیگر در فرهنگنامه‌های سیاسی صورت‌بندی کرد.

بیشتر در این باره:

آنتیگونه‌های ایران؛ گفت‌وگویی با رامین جهانبگلو درباره اعتراضات

پیش از آن‌که نخبگان و تاریخ‌دان‌ها سر از کتاب‌های تاریخ برای رفتارشناسی انسان‌ها در وضعیت‌های انقلابی بیرون بیاورند، جوانان نسل نو در ایران تاریخ را خود نوشتند؛ جوانانی که از قائلین به اصلاحات و انقلاب‌های مخملین دلسرد شده‌اند و حالا به روش خود اعتراضات را سامان‌مند می‌کنند تا بتوانند صفحهٔ جامعه را با تمایلات خود نقاشی کنند‌ و این دیگر برای آنان مانند نسل‌های گذشته یک محک نیست.

اینان سعی نمی‌کنند آستانهٔ تحمل نیروهای سرکوب را بیازمایند، چون قبلاً جوانانِ پیش از خود را دیده‌اند و به چگالی نومیدی نسل‌های پیش از خود واقف‌اند.

بدون این‌که بخواهیم وارد نظریات گوناگون انقلاب‌ها در مقاله‌ها و کتاب‌های نظریه‌پردازان سیاست و فیلسوفان این عرصه شویم، باید بگوییم تمام دگرگونی‌ها در یک چیز مشترک‌اند و آن خلق نمادهاست.

روزگار سپری شدهٔ مردم سالخورده

این برهم‌نماییِ متن جامعه با مدل حکومت‌گری بی‌گمان با خلق نمادهاست که به شکلی بی‌بازگشت خود را به رخ می‌کشد.

هر تطوری با شمایل‌ها و نواهای خود رسمیت می‌یابد. به بیان دیگر، دگرگونی‌ها اگر از آفرینش هنری عاجز باشند، برگشت‌پذیرند و نمی‌توان آن‌ها را در اذهان تکثیر کرد و آن‌چه از درون جامعهٔ تحول‌خواه فوران می‌کند، اول نغمه‌هایی‌ است که به شکل سروده و سرود و ترانه خود را نشان می‌دهند. و بعد، تصویرهاست؛ تصویرپردازی‌، گرافیک و نقاشی‌هایی که انقلاب را به وضعیت «حماسه» می‌کشانند.

در نظر بگیرید که در چنین وضعیتی، حکومت در موضعی منفعل باقی می‌مانَد و از تبیین سرکوب باز می‌مانَد، چون قادر به تولید آثار هنری نیست و نمادهایش سالیانی‌ است که از رمق افتاده‌اند و بازگشت به سرودهای صدر شکل‌گیری حکومت هم تصویری معوج از ایدئولوژی‌اش ارائه می‌دهد و هم بر ضد خود عمل می‌کند.

مثلاً حکومت اسلامی آیا می‌تواند سرود «به لالهٔ در خون خفته» را، که جهانبخش پازوکی سرود و مجتبی میرزاده اجرا کرد، در زمان حال پخش کند؟ این سرود که شعری قابل قبول و اجرای حماسی‌ای داشت، در زمانی مقبولیت همگانی یافت که انقلاب از پاگرد تبیینی گذشته بود و پا به پلکان تهییج گذاشته بود و مضمونش ترغیب به خون‌دادن و رسیدن به پیروزی بود.

حکومتی که با شعارها و سرودهایی که عمدتاً بخار خون از آن برمی‌خاست و مضمون اکثر آن‌ها بنیادگرایی اسلامی بود، پیروز شده بود، حالا در پایان راه ابداع و ایجاد است و تاکنون روایت را به معترضان باخته است.

به یاد بیاوریم که سرود «سلام فرمانده» با چه هزینه‌های گزافی ساخته شد و بر رویش کلیپ‌های متعددی سوار کردند و چه پخش گسترده‌ای انجام دادند؛ تلاشی یکسره ناکام، چون بیش‌تر یادآور زورزدن تبلیغات فاشیستی حکومت‌های تمامیت‌خواه نیمهٔ اول قرن بیستم بود که چه در شعر ضعیف و چه در مضمون سخیفش می‌خواست کیش شخصیت را به مخاطبان جوان و نوجوانش بباورانَد، و چه ناکام ماند!

در جبههٔ غرب خبری هست!

حکومت‌هایی که جنبه‌های نرم‌شان به میانجی احزاب و گردش آزاد اطلاعات و آزادی‌های سیاسی و اجتماعی بر لحاظ‌های سخت و ایدئولوژیک‌شان می‌چربد، ضرورت زمانه را درک می‌کنند و از تب‌وتاب تغییر نمی‌هراسند. برای همین، این‌گونه اشکال حکومتی، با این‌که هنر اعتراضی در آن‌ها با بالاترین سطح کیفیت تولید می‌شود، هم تأثیر خود را در توده‌های معترض تحکیم می‌کند و هم سطوح بالای تصمیم‌گیری را در این نگرش انتقادی سهیم می‌گرداند.

به یاد داریم که جیم موریسون، باب مارلی، گروه پینک‌فلوید و رولینگ‌استونز در دهه‌های شصت و هفتاد میلادی چگونه صحنه‌ها را با هواداران بی‌شمارشان به آتش می‌کشیدند.

ما نیز مردمی هستیم

جوامعی قادر به تولید هنر اجتماعی و اعتراضی هستند که هم سابقهٔ طولانی در هنرورزی داشته‌اند و هم تحولات شگرفی را در تاریخ ثبت کرده‌اند و حافظهٔ متذکرشان فعال بوده است. از این منظر، ایران در میان سرزمین‌های آسیایی تاریخی پروپیمان از خواست آزادی به‌گونهٔ مدرنش دارد.

برای یک ایرانی، تصنیف مرغ سحر، که شعرش را ملک‌الشعرای بهار گفته بود و مرتضی نی‌داوود در دستگاه ماهور موسیقی‌اش را ساخته بود، یک معما نیست. شعر استعاری آن در تاریخ صدسالهٔ میهن، روح ضداستبدادی قدرتمندی را در کالبد ایرانیان دمیده است. با این‌که خوانندگان بسیاری بر این ملودی و شعر طبع‌آزمایی کرده‌اند، ولی در دهه‌های اخیر همهٔ مردم آن را فقط با صدای محمدرضا شجریان می‌شناسند.

همچنین ایرانیان از تصنیف «از خون جوانان وطن لاله دمیده» رهایی ندارند که شعرش را عارف قزوینی سرود در رثای شهدای راه آزادی در دورهٔ مشروطیت. این اثر حتماً در حافظهٔ عاطفی ایرانیان جنبه‌های شگرفی دارد که هم برمی‌انگیزاند و هم‌ می‌پالاید و از قضا مشهورترین اجرای آن باز از حنجرهٔ محمدرضا شجریان بین مردم زنده و جاری است.

تقویم هنر اجتماعی ایران همواره یک واقعیت را در چشم حکومت‌ها فرو کرده و آن را به اثبات رسانده است: هنرمندان استحاله‌ها و دگرگونی‌ها را ثبت می‌کنند ‌و زمانی که آنان دست به صُنع هنر بر اساس فعل و انفعال جامعه زده‌اند، آن تحول حتماً اتفاق افتاده است.

تاریخ تحولات اجتماعی و سیاسی ایرانیان مشحون است از چنین نشانه‌هایی که در آن نمادها از وضعیت «سوگ» به موقعیت «انگیزش» و از آن‌جا به «حماسه» تغییر مکان داده‌اند و از آن نقطه مستقیماً به قلهٔ «سور» یا جشن پیروزی کوچیده‌اند.

رازهای سرزمین من

در این زمینه می‌شود حتا به موسیقی بسیار محبوب «ای ایران» اشاره کرد که حسین گل‌گلاب در زمانه‌ای آن را سرود که شاهد تحقیر هم‌وطنانش در زمانه‌ای بود که ایران در اشغال دوَلِ متفق در جنگ جهانی دوم بود.

وقتی روح‌الله خالقی بر روی آن موسیقی گذاشت، مردم آن را بلافاصله بردند و از آن خود کردند و از آن پس در طول نزدیک به هشتاد سال، به دلیل جنبه‌های قدرتمند میهن‌پرستانه‌اش، به گونه‌ای نیمه‌رسمی سرود ملی ایرانیان بوده است و پرطنین به هم‌گرایی و چسبندگی ملی آنان کوبیده است و در آن انگیزش و پیروزی هم‌زمان به هم رسیده‌اند.

هرچند برای اهل هنر و اندیشه این تأسف به جاست که گاهی انتظام‌های مستبد از جنبه‌های ملی‌گرایانه‌اش سوءاستفاده می‌کنند.

وقتی از عشق حرف می‌زنیم، از چه حرف می‌زنیم؟

و اما گاه‌شمار هنر ایرانیان برداشت‌های متفاوتی را در زمینهٔ مفهوم آزادی ثبت کرده است.

ترانهٔ عاشقانهٔ «مرا ببوس» را حیدر رقابی نوشت و مجید وفادار روی آن موسیقی گذاشت و مهشورترین اجرای آن به نام حسن گل‌نراقی ثبت شد. مضمون این ترانهٔ لطیف و زیبا، فارغ از آنات رمانتیکش، فضای بیم و تشویش پس از کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ را ترسیم می‌کند که شاعر-خواننده در آن برای آخرین بار می‌خواهد با بوسه‌ای با زنی وداع کند که او را به سمت قایقران‌ها و گذشتن از طوفان و آتش‌افروختن در کوهستان‌ها بدرقه می‌کند.

این ترانهٔ عاشقانه شاهکاری جاودان است که در آن آرزوی پیروزی و زایش حماسه به زبان استعاره رمزگذاری شده است و این رموز در طول دهه‌ها در جان ایرانیان مرتب شکوفه زده و گشوده شده‌اند.

سمفونی مردگان

کرامت دانشیانِ چپ‌گرا شعر «بهاران خجسته باد» را پیش از اعدام سرایید تا بزم پیروزی را پیش از مرگ چراغانی کند، ولی سرودش را اسفندیار منفردزاده پس از انقلاب ۵۷ آهنگ گذاشت تا آن‌قدر تکرار شود که به‌عنوان یکی از آهنگ‌های شاخص سیاسی در حافظهٔ موسیقایی این سرزمین ثبت شود.

پیش از آن اتمسفر جنبش چپ ترانهٔ «جمعه» را آفریده بود با صدای فرهاد مهراد تا تحت تأثیر تراژدی سیاهکل، از مبارزهٔ مسلحانهٔ چریک‌های فدایی تصویری قهرمانانه ترسیم کند.

اگر در شعر سوگوارانهٔ شهیار قنبری جمعه‌ها خون جای باران می‌چکید، در شعر احمد شاملو کوچه‌ها باریک بودند و دکان‌ها بسته و مرده‌ها را کوچه به کوچه می‌بردند، که این تصویر یادآور فضای یأس‌انگیز پس از سال کودتا بود و این سوگ‌سروده نوعی پیش‌آگهی از اتفاقات بعد به‌دست می‌داد و صدای ‌حزن‌آلود فرهاد مهراد شنونده را از هر نوع شادکامی بر حذر می‌داشت و مأیوسش می‌کرد از خوشحالی آینده. در واقع این سوگ‌سرود تأییدی بود بر این‌که طی دهه‌های بعد و حتا پس از پیروزی امیدی به آزادی نداشته باشید.

قرائت از مفهوم آزادی اما فقط در سوگواره‌ها متجلی نمی‌شد. هواداران جنبش‌های چریکی آزادی را به شکل مفهومی لیبرال قبول نداشتند و آن را، در قالبی کلی و بی‌حدود و ثغور، نوعی رهایی از قیود مناسبات سرمایه و قوانین استبدادهای وابسته به امپریالیسم جهانی درک می‌کردند. بنابراین می‌شد آن را در سرود شاد «آفتاب‌کاران جنگل» که شعرش را سعید سلطان‌پور گفته بود و ضیافتِ هم‌زمانِ انگیزش و پیروزی بود، فهمید.

این سرود در طول سال‌ها بسیار مقبول بوده است و حتا در اعتراضاتی که در قرن نوین خورشیدی شروع شد، بارها شنیده شد. هرچند سمت و سوی فکری و ایدئولوژیک آن در زمانه‌ای که آفریده شده بود، بیشتر عنایت داشت به انقلاب‌های دهقانی، ولی از یاد نبریم که آثار هنری بیش از آن‌که محصور زمان باشند، از قید آن می‌رهند.

اثر هنری مایل است از بی‌جغرافیاییِ «ندانم کجا»، به سرزمین «کمال‌آباد» مهاجرت کند.

قابی برای قاب عکس خالی من

جای پای جنبش‌های چپ‌گرا را می‌شود در موسیقی سنتی ایران نیز مشاهده کرد. بلافاصله پس از انقلاب ۵۷، محمدرضا لطفی بر روی شعر «شب‌نورد» اصلان اصلانیان تصنیفی ساخت در دستگاه شور که باز استاد آواز ایران، محمدرضا شجریان، اجرایش کرد.

شجریان از «تفنگت را بده تا ره بجویم» تا «تفنگت را زمین بگذار» راهی سی ساله پیمود تا به صدای مردم جوابی شایسته داده باشد. وقتی طبقهٔ متوسط شهری در بهار ۱۳۸۸ به نتایج دستکاری‌شدهٔ انتخابات معترض شدند و ندای «رأی من کجاستِ» آنان با خشونت بی‌مهار حکومت مواجه شد، شجریان صدای ایرانیانی شد که رئیس‌جمهور تحمیلی آن‌ها را خس و خاشاک نامیده بود.

بر اساس عکسی از آرش عاشوری‌نیا

شجریان؛ صدای اعتراض مردم

شعر فریدون مشیری، از حنجرهٔ پخته و صدای پرصلابت و نهیب‌زن شجریان، گماشتگان دستگاه سرکوب را به شکیبایی و دعوت به همراهی با رأی‌دزدیده‌شدگان فرا می‌خواند. جنبش سبز اما به دلیل ذات اصلاح‌طلبانه‌اش از آفرینش رمزواره‌ها باز مانْد و تنها رنگ‌ سبز بود که خود را به اشکال گوناگون مادی صورت‌ می‌بست: در مچ‌بندها، پرچم‌ها، روسری‌ها و در تی‌شرت‌هایی که قائلین به بهبودخواهی آن‌‌ها را استفاده می‌کردند؛ گویا قرار نبود چیزی بیش از واخواست‌های سیاسی انجام پذیرد.

از آن زمان البته به جز ترانه‌های انتقادی گروه راک‌ «کیوسک» که آرش سبحانی بنیان‌گذار و خواننده‌اش بود، چیزی به یاد نمانده که بشود شور آن زمان را با ارجاع به آن توصیف کرد. هنوز مانده بود تا اذهان اصلاح‌طلب آینده‌ای را بدون حکومت دینی تصور کنند تا بر اساس آن ایماژها، شمایل‌ها و نواهای ماندگاری انشا کنند که معطوف به تغییر جدی در حکومت‌گری باشد. به یاد می‌آوریم که روزنامه‌های اصلاح‌طلب در آن روزگار اشعاری را چاپ می‌کردند که با سه‌نقطه آغاز می‌شد و با سه‌نقطه‌های بی‌شمار به پایان می‌رسید.

به جز قطعهٔ «ایران جوان» که بازسازی «سلام شاهی» بود که «آلفرد لومر» در قرن نوزدهم ساخته بود و برخی آن‌ را نخستین سرود ملی ایران می‌شناسند و در میان آرشیوهای فراموش‌شده گم شده بود و سالار عقیلی اجرایش کرد و مقبولیت عام آن بر کلیپ انتخاباتی میرحسین موسوی، مقبولیت عام یافته بود، اثر هنری ماندگاری در آن وقت تولید نشد. بعدها نیز رادیو و‌تلویزیون این اثر را آن‌قدر نابه‌جا و برای مناسک و مراسم حکومتی پخش کرد که تأثیر وطن‌دوستانه و انگیزه‌بخش آن تا حد بسیاری نابود شد.

خوشه‌های خشم

یکی از محبوب‌ترین سرودهای انقلابی ایران، در ربع قرن اخیر، بی‌شک «یار دبستانی» بوده است که منصور تهرانی هم شعرش را سرود و هم آهنگش را ساخت.

این آهنگ‌ برانگیزنده با شعر ساده و پسندیده‌اش را فریدون فروغی با آن صدای انفجاری‌اش خوانده بود و قدرت موسیقایی‌اش بر فیلم ضعیفی که خود منصور تهرانی کارگردانی‌اش کرده بود، می‌چربید. فیلم « از فریاد تا ترور» نماند و فراموش شد، ولی موسیقی‌اش به حدی بین جوانان رواج‌ پیدا کرد که نسل‌هایی را در بزنگاه‌های تاریخی با خود همراه کرد.

از جنبش دانشجویی سال ۱۳۷۸ تا زمان حال، یار دبستانی یار قابل اتکای تمام جوانان معترض به انسداد سیاسی بوده است که با بازخوانی‌اش با خیال راحت می‌شود چوب الفی را مخاطب قرار داد که بر سر ماست و بغض و آهی را که ترکهٔ بیداد و ستم روی تن‌مان به‌جا گذاشته است فریاد کشید.

از قضا هنر معترض در اولین سال از قرن نو با ترانه‌ها و سرودهایی از این دست آغاز شد و هنوز برخی از آن‌ها با اجراهای نوین به میزان وسیع پخش می‌شوند.

فصل دوم: برای زن، زندگی، آزادی

در این بخش متمرکز می‌شویم بر اتفاقات و آثار روز، البته با این توضیح مجدد که این یادداشت تنها بیست روز ابتدایی هنر اعتراضی جنبش جاری در ایران را مد نظر قرار داده است و پس از آن نیز همچنان آثار تازه‌ای چه در داخل کشور و چه خارج از ایران آفریده می‌شود و این پرونده را پربارتر می‌کند.

سووشون

آن‌چه جنبش «زن زندگی آزادی» را از تمام خیزش‌های ثبت‌شده در تمام‌جهان متمایز کرده و به آن تشخصی دموکراتیک و متعالی بخشیده، همین سه کلمهٔ استعلایی زن، زندگی و آزادی است.

تجمع معترضان به جان باختن مهسا امینی در تهران پر نخستین روزهای اعتراضات

یک ماه پس از جان‌باختن مهسا

زن در اسطوره‌های باستانی ایران منشأ است، میهن است، زایش و رویش و برکت است. واژهٔ زن با آزادی همگن و هم‌ذات است و تملک آن به بند کشیدن مفهوم آزادی است. زن آغازِ آغازهاست و به زیستن معنایی انگیزه‌‌بخش و میل‌آفرین می‌دهد. زن مترادف زندگی و آزادی است و تلقی مدرن از زن مالکیت اوست بر بدن و بدن مساوی سرنوشت است.

در زمانه‌ای که زنان سوژگی خود را بازیافته‌اند و مردان این ضرورت را پذیرفته‌اند، خلق نمادها از تصویر به موسیقی و از نشانه‌های شنیداری به دیداری تغییر مکان می‌دهند. در زمینهٔ تصویرگری نیز در اعتراضات اخیر شاهد خلق زیباترین گرافیک‌ها بوده‌ایم.

این تصاویر را هنرمندانی آفریده‌اند که برای حفظ جان‌شان مجبور شده‌اند گمنام باقی بمانند. بیشتر این تصویرها زیبا و گویا و‌ همه‌فهم‌اند و ترکیب‌بندی قابل قبولی دارند. خیلی از این گرافیک‌ها به آئین گیسوبُران پرداخته‌اند؛ رسمی که اسطوره‌های ایران‌زمین را به امروز پیوند داده است.

فرنگیس به نشانهٔ سوگواری همسرش، سیاوش، گیسوان خود را برید و زنان ایرانی به نشانهٔ اعتراض به مرگ مهسا امینی این رفتار نمادین را به نمایشی پربسامد و مؤثر بدل کردند و با قیچی موی خود را چیدند یا از ته تراشیدند و حتا باآفرینی این حرکت نمادین را به چهارگوشهٔ دنیا هم صادر کردند.

در هنر تصویرگری این رسم به گونه‌ای ترسیم و پردازش شد که برای فرهنگ‌های غیرایرانی درک‌پذیر باشد. می‌توان به تصویر بی‌بی پیک اشاره کرد که موی خود را می‌چیند و یا از تصویر مونالیزا یاد کرد که قیچی‌ای به‌دست گرفته و گیسویش را می‌بُرد.

هم‌چنین نمی‌شود از تصویر گرافیکی‌ای که تصویرگرش چشمان نظاره‌گر مهسا امینی را روی لوگوی گوگل کار کرد، به سادگی چشم برداشت. همان نگاه گیرایی که حرفی همیشگی برای گفتن دارد: مرا دنبال کنید، جستجویم کنید، نام من نماد شد؛ بهانه‌ای برای یک تغییر همیشگی.